بهانهء زمستانی ترین بهار

برگی از نوشته های رهگذر از سر دلتنگی...

بهانهء زمستانی ترین بهار

برگی از نوشته های رهگذر از سر دلتنگی...

همیشه توالت‌ها را بر عکس داخل می‌‌شوم

همیشه توالت‌ها را بر عکس داخل می‌‌شوم
تو از آدم بودن گفتی‌.
 
می دانی‌ کجا بیشتر احساس آدم بودن می‌‌کنم؟
وقتی‌ هرچه را که به خوردم داده اند
از پایین بالا می‌‌آورم.
باز خودت را زدی به کوچه ی فلان چپ؟
تو زرنگ تر از این حرف هایی.
توالت عمومی‌ را می‌‌گویم.
همان جایی که برای اولین بار دیدم
آدم را از حوا جدا می‌‌کنند.
اینقدر احساس آدم بودن می‌‌کنم
که یادم می رود
چه چیز هایی را باید بالا بیا‌ورم.
زیپم را که پایین می‌‌کشم
فکرم را بالا می‌آورم.
نکند با صدای سیفون
تمام افکارم غرق شوند.
حوا چه چیزی خورده که آدم نخورده.
یا برعکس.
افتخار کن.
ما همیشه آدم می‌‌مانیم.
ما که بالا اوردنمان با آن‌ها فرق می‌‌کند.
ما که افکارمان را زنانه مردانه کرده ایم.
هی‌ یادت باشد،
هر بار که خیره شدی به عکس مردی روی در،
افتخار کن.
تو فرق می‌‌کنی‌.
ما آدمیم.
آنها حوا
می‌‌فهمی‌؟
آدم
آدمیم.
فقط گیجم.
چرا هر بار که دستم را می‌‌شویم
جای دستان زنی‌ را می‌‌بینم
که مردانه مرا آدم کرد.
زنی‌ که آدم بود.
مرد بود.
تنها کمی‌ ظریف تر.
کمی‌ زیبا تر.
با موهای بلندتر.
زنی‌ که مادر بود.
شنیدی؟
مادر.
از روزی که مادر رفته.
همیشه توالت‌ها را بر عکس داخل می‌‌شوم.
می‌خواهم افکار مادرم را بالا بکشم.
من هنوز هم به دست‌های او ایمان دارم.



آثار مجتبی‌ هاشمی‌ زاده
نظرات 1 + ارسال نظر
Niloufar جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:16 ب.ظ http://bahaneh91.blogsky.com

چ پرمغز.دمش گرم

با مغز گردو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد