بشمارم؟
یک دو سه...ده
حالابایدپیدایت کنم!
گفتی دوباره فرصت بده،دوباره بشمار.
یک دو سه ... ده
دنبالت میگردم،پشت ابرها،پشت ماه،پشت ستاره،پشت آسمان راهم گشتم...
نیستی،
گشتم،
و بازم نبودی!
تونمیدانی چقدر دوست داشتم پیدایت کنم.گلی را ک چیدم کنارموهایت بگذارم و آن دست بند دانه اناری را دستت کنم.
نبودی...
وحالا.این شمردن ها را از بر شدم.ولی دیگر نمیشمارم.
نکند ک بازهم چشم بگذارم و پیدایت نکنم.
مگر پیدایت کرده ام!!!
آخی...
گمش کرده بودم.خوبه ک اینجاست.